سلمان هاشمیان– «جای خالی»، مستندی است درباره هویت و فرهنگی که بسیار از آن گفته و شنیدهایم و کمتر به آن پرداختهایم. «جای خالی» فیلمی است که در روایت خود، نه در وادی افراط و سیاهنمایی منورالفکرانه گرفتار میآید و نه مانند بسیاری به وادی سیاستزدگی و سطحینگری و شعارگرایی مبتلا میشود. «جای خالی» فرصتی است برای چند دقیقه درنگ؛ برای آنان که دلشان برای فرهنگ و هویت ایرانی میتپد. داستان آدمهایی است که زیر تن تفدیدهی این خاک، صدای آب را شنیدهاند. روایت کشمکش لحظه به لحظه برای رسیدن به رویای پرواز و تعالی.
این مستند جدای از حوزه محتوایی و پژوهشی که حرفهای مهمی برای گفتن دارد، در روایت تصویری خود نیز، نکاتی دارد که از منظر نشانهشناسی قابل توجه و بررسی است. تصاویری که به دور از هیجانهای کاذب و رایج مستندهای امروزی، مخاطب را گاه ساعاتی با خود درگیر میسازد و رهایش نمیکند.
در ابتدای فیلم، با تعجب متوجه میشویم که ظاهراً قرار است در طول مستند، نظرات پژوهشگران و چهرههای نامآشنای حوزه فرهنگ، با حرفهای ساده چند دانشآموز دبستانی، همنشین شود. بچههای دبستانی گاه به سؤالات سخت مصاحبهکننده میخندند و حتی گاهی متعجب میشوند، اما در نهایت در پاسخ به آنها، مسائل درست و مهمی را مطرح میکنند. نکاتی که با شنیدن آنها، مخاطب از وضوح و حقانیت پاسخها یکّه میخورد. جالب است که حرفهای بچهها در عین سادگی، همان حرفهای کارشناسان خبره حوزه فرهنگ است. گویا کارگردان میخواهد به مخاطب بگوید که دنبال زدن حرفهای عجیب و متفاوت در حوزه فرهنگ نیست. گویی ناهنجاریها و آشفتگیهای اجتماعی چیزی نیست که برای پیبردن به زشتی آنها لازم باشد سالها درس بخوانی و مطالعه کنی و استاد دانشگاه شوی. بچههای دبستانی هم با فطرت پاک و بیآلایش خود متوجه این کمیها و کاستیها هستند. از طرفی گویی، مشکل ما در حوزه فرهنگ، ندانستن مسائل و معضلات نیست. مشکل ما بیتوجهی و بیمبالاتی و بیعملی در این حوزه است. بیتوجهی به فضایی که در آن زیست میکنیم، به هوایی که در آن نفس میکشیم و از آن غافل شدهایم.
یکی از المانهایی که مستند تأکید زیادی بر آن دارد، درختانی است که یادآور هویت استوار، ریشهدار و سروگونه ایرانی هستند. در بخش ابتدایی مستند شاهد آن هستیم که ایرانی توسط یکی از کارشناسان به درختی تشبیه میشود که تندبادهای بنافکن نیز توان از ریشه درآوردن آن را ندارند. همزمانشدن این کلام با تصویر سروی استوار در بیابانی خشک، گویا به دنبال انتقال این مفهوم است که در طول مستند اگرچه حرفهای تلخی شنیده خواهد شد اما بحث پیرامون موضوع فرهنگ عمومی و معضلات اجتماعی ریشهدار بودن ایران و ایرانی را نباید از یاد او ببرد. در یکی از سکانسهای میانی، تصویر درختان سرو که اکنون به خوبی با هویت ایرانی نمادسازی شدهاند با تصاویر عَلَمهای عاشورایی همپوشانی پیدا میکنند، بدین ترتیب در آمیختگی فرهنگ ایرانی و اسلامی و شیعی با هم یادآوری میشود. این تصاویر از منظر نشانهای با تصاویر دیگری از زورخانه، عجین شده، سپس موسیقی حماسی بر تأثیر این سکانس افزوده و اجازه نمیدهد مخاطب در آسیبشناسی فرهنگی، در وادی ناامیدی و سیاهی اسیر شود. نکتهای که یکی از وجوه تمایز مهم این مستند با نقدهای یک سویه و به دور از انصاف است.
یکی از رفتارهایی که فرهنگ عمومی هر جامعه را میتوان بدان سنجید، رفتارهای ترافیکی است. مسئلهای که در صحنههای مختلف این مستند به خوبی بروز و نمود دارد. تصاویر صحنههایی از انواع تخلفات رانندگی، تصادفات دلخراش، پارک ممنوع و… که به خوبی در کنار یکدیگر همنشین شده و تصویری کلی از فرهنگ ترافیکی ما را به نمایش میگذارد. در ادامه، مسالهای که به عنوان یکی از عوامل بروز آشفتگیهای اجتماعی مورد توجه مستند قرار میگیرد، هجوم بیحساب و سیلگونه مدرنیته به زندگی ایرانی است. صحنههایی از بهمریختگی و تضاد فرهنگی بین سنّت و مدرنیته با استفاده از قاببندیهای نامتعادل به تصویر کشیدهشده و تصاویری از حرکت مترو در پیچوخمهای وهمانگیز هم به عنوان یکی المانهای رمزگانی به خوبی به انتقال این مفاهیم کمک میکند.
شاید بتوان اوج کشش مستند را در روایت پرواز آن دانست. آنچه که راوی در طول مستند برای رسیدن به آن تلاش میکند. در اواسط فیلم شاهد تلاشهای راوی و خاطرات زخم و زمینخوردگی و بیم و امید او هستیم. تصاویر بگونهای است که مخاطب در این مسیر با راوی همراه شده، با او زمین خورده، مانند او استرس و شوق لحظه موفقیت و پرواز را پیدا کرده و در صحنه پایانی، همراه با راوی به پرواز در میآید. پروازی که گویا تمرینی است برای رسیدن به رویای بزرگ تعالی فرهنگی.
یکی از قوتهای فرهنگی هر تمدنی، پیشینه و تاریخچه ارزشمند آن است. این مستند در پایانبندی خویش، به سراغ سوژهای ارزشمند و با اهمیت میرود. فرهنگ آبادانی و تلاش ایرانیان برای انتقال آب با قنات و کاریز که تلاش و نبوغ ایرانیان را به زیبایی به تصویر میکشد. راوی، مخاطب را با خود به قعر قنات میبرد و با مقنّی، تلاشی ارزشمند را برای رسیدن به آب آغاز میکند. تلاشی که قدر و منزلت ایرانی را تصویر میکند. تلاشی که کویر تفدیدهای را به دشتی سرسبز مبدل میکند. تلاشی که امروز در فضای تفدیدۀ فرهنگی به احیای آن سخت محتاجیم.
یکی از نمادهای فرهنگی فیلم، حضور یک استکان کمر باریک طلایی چایی است. نمادی که در تمامی گفتگوها دیده میشود. حتی در صحنهای، یکی از بچهها با کنجکاوی از چرایی آن سوال میکند. گویا قرار است چایی نمادی از صمیمیت گفتگو باشد. گفتگویی که کارشناسان قرار است در دل آن، رفتار اجتماعی امروز مردم ایران را واکاوی کنند. ریشههای بازیابی هویت ایرانی را بررسی نمایند. چایی که دستنخورده باقی میماند و تنها این پیرمرد مقنّی است که پس از تلاش بسیار برای انتقال آب برای رفع خستگی از آن مینوشد. گویا مستند میخواهد این حرف را کامل کند که حوزه فرهنگ، تنها حوزه حرف و نقد نیست، حوزه عمل است، حوزه تصمیم و همّت همگانی است. برای بازگشت به هویت، برای پرکردن جاهای خالی.
منبع: خبرگزاری تسنیم