«نازیسم» قصه پرغصه توسعه در ایران

کمیل سوهانی در ابتدای این نشست گفت: مستند نازیسم یک مستند مسأله محور بوده و به دنبال تبیین چرایی یک مسأله در جامعه است. از نام فیلم هم می‌توان فهمید که به فکر تعمیم مسأله فیلم به کل جامعه است. یک مجتمع صنعتی کشاورزی در بالا دست یک روستا تأسیس شده و با شیوه‌های نوین در حال کشت و کار است. چاه‌هایی که برای این مجتمع صنعتی مدرن زده‌اند طی چند سال باعث خشک شدن چشمه اصلی روستا شده. چشمه‌ای که علاوه بر زندگی روزمره تمام اهالی، کشاورزی روستا نیز به آن وابسته بود. در مواجهه نخستین با این مجتمع صنعتی باید پرسید این مجتمع به مفهوم پایداری که در دل فن آوری‌های سنتی وجود داشت، توجه دارد یا خیر؟ وی در ادامه با تشریح مفهوم پایداری در فن آوری‌های سنتی افزود: شیوه سنتی مهندسی و مدیریت منابع آب ایرانیان قنات است. برداشت از سرزیر آب‌های زیر زمینی و ملاحظه سهم نسل‌های آینده و تعامل با طبیعت در ساختار قنات در واقع همان اندیشیدن به مفهوم پایداری در زمینه آب است. در زمینه کشاورزی و دامداری نیز، دهقانان سنتی ما به قدرت و توان خاک و مرتع توجه داشتند و هیچ‌وقت بیشتر از توان خاک و مرتع برای محصول‌دهی و چرای دام از آن استفاده نمی‌کردند. این مستلزم استراحت دادن به مزارع و مراتع در دوره‌های مشخص بود. در زمینه پایداری منابع انرژی نیز گذشتگان به استفاده بهینه از منابع محدود انرژی توجه داشتند، به صورتی که می‌دانیم قنات برای عبور دادن آب از دل خود هیچ انرژی‌ای جز انرژی ثقلی زمین استفاده نمی‌کرد. حالا سؤال این است که این مجتمع کشاورزی مدرن، آیا به این پایداری‌های سه گانه توجه داشته است یا خیر؟

توسعه بی‌رحم علیه فرهنگ‌های ملموس
بی‌توجهی به میراث فرهنگی به ویژه میراث فرهنگی ناملموس پرسش بعدی سازنده مستند «مادرکشی» بود: بنابر اطلاعاتی که وجود دارد، در اطراف چشمه روستای نازی، مردم روستا آداب و رسوم خاصی را اجرا می‌کرده‌اند. آداب و رسوم و آیین‌های محلی، منتقل‌کننده مفاهیم فرهنگ و سنتی‌اند که این مفاهیم هم از دل سال‌ها تجربه زیست و تعامل با اقلیم بیرون می‌آید. یونسکو در سال ۲۰۰۳ در تعریف میراث فرهنگی ناملموس می‌گوید: رویه‌ها و عرف‌ها، دانش‌ها و مهارت‌ها، ابزار، اشیا، آثار هنری و مکان‌هایی که اجتماعات و افراد، آن را میراث معنوی خود تلقی می‌کنند… به اجتماعات حس تداوم و هویت می‌بخشد و اجتماعات نیز در پاسخ به شرایط محیطی، تاریخی یا زیستی خود، به طور مستمر آن‌ها را بازآفرینی می‌کنند. توجه به اصطلاح بازآفرینی و تداوم در این تعریف بسیار مهم است. یعنی اول باید ساخت این میراث را بشناسید و بعد آن را بازآفرینی کنید، اگر این اتفاق نیفتد هویت و تداوم فرهنگی دچار اخلال می‌شود. اینکه به بهانه اشتغال و کارآفرینی و نظایر اینها میراث فرهنگی را از بین ببریم قابل توجیه است؟ این کارآفرینی و اشتغال به هیچ وجه به انقطاع فرهنگی‌ای که با تخریب میراث فرهنگی رخ می‌دهد، نمی‌ارزد. این مفهوم انقطاع فرهنگی یا به عبارتی قطع نخاع فرهنگی را که از دکتر «مرتضی فرهادی» به عاریت گرفته‌ام در واقع درباره گسست از فرهنگی صحبت می‌کند که حاصل هزاران سال تجربه زیسته مردمان هر منطقه است. این‌ها دیگر چیزهای قابل قیمت گذاری نیستند که بشود وارد مرحله‌ای شد که بگویند آیا این تخریب به آن منافع مادی می‌ارزد یا خیر؟

ایراد کارآفرینی نمایش داده نشده است
در ادامه، سوهانی سویه نقد خود را متوجه مستند کرد و ضمن اشاره به مقاله‌ای از آقای محمداسماعیل ناصحی گفت: چهل پنجاه سال پیش نیز روستائیان منطقه با استفاده‌کنندگان از چاه‌های عمیق درگیری داشته‌اند که اسناد آن در مقاله آقای ناصحی وجود دارد. زمانی ۹ آسیاب در همین منطقه فعال بودند. در این مستند به این پیشینه اشاره‌ای نشده است. در ابتدا فیلم شروع مثبتی دارد و ما یک مجتمع مدرن را می‌بینیم با آبیاری مدرن و منظم که باعث اشتغال اشخاص زیادی هم شده است و هیچ‌وقت حتی در انتهای فیلم این سؤال را در ذهن مخاطب ایجاد نمی‌کند که از خود بپرسد چرا نباید این مجتمع تأسیس می‌شد و دلایل مخالفت با آن چیست؟ این مجتمع که همه چیزش منظم و به قاعده است و باعث کارآفرینی و اشتغال هم شده است، پس وجوه منفی آن کجاست؟ شاید اشکال این اثر این است که کارگردان به فرهنگی که حول این چشمه و روستا شکل گرفته است نپرداخته. همچنین این سؤال مطرح نشده که با فرض اینکه این مجتمع بالادست به مفاهیم پایداری‌های سه گانه آب و خاک و انرژی توجه کامل هم داشت آیا این توجه برای تأسیس این مجتمع کفایت می‌کرد یا نیاز به توجهات دیگری مثل توجه به میراث فرهنگی ناملموس هم بود؟
کشاورز نمونه علیه پیشرفت
در ادامه این نشست، آقای امیرحسین خلیلی کارگردان اثرضمن پذیرفتن انتقادهای آقای سوهانی و اینکه خودش هم تمایل دارد در فرصتی دیگر این اثر را تکمیل کند، افزود: ادعای صاحب مزرعه این است که به همه این مسائل توجه کامل و علمی داشته است. برای اثبات حرفش نیز از انتخاب شدنش به عنوان کشاورز نمونه کشور در زمینه استفاده بهینه از آب می‌گوید. دراینگونه مسائل وضعیت بغرنجی در سطح کلان داریم ولی من در این اثر به اتفاقات یک روستای کوچک پرداخته‌ام. وی با اشاره به اینکه این کشاورزی مدرن به روستا و روستاییان تحمیل شده است معتقد بود پرداختن به بحث‌های سبد غذایی کشور و الگوی کشت و پیامدهای زشتی که از بابت رفتار خصمانه با طبیعت می‌کنیم، ظرف بزرگ‌تری می‌خواهد که حداقلش این است که جای دوربین را باید از یک متری به ۱۰۰ متری می‌بردم و هلی شات می‌گرفتم. امیرحسین خلیلی در ادامه افزود: توسعه و تکنولوژی امتداد نیاز بشرند و گسترش تکنولوژی ربط جدی به نیازهای بشر دارد که با گسترش جمعیت و شکل‌گیری مناسبات جدید این توسعه روز به روز جدی‌تر می‌شود. وی در ادامه افزود: می‌شود هم توسعه خوب داشت و هم توسعه بد. متاسفانه چیزی که در کشور ما وجود دارد و تجربه تاریخی هم آن را تأیید می‌کند بیشتر همان توسعه بد است. اتفاقی که در روستای نازی افتاده است قابل تعمیم به بخش‌های دیگر جامعه است و اتفاقاً اسم نازیسم که ایهام هم دارد به قابلیت مکتب شدن، تعمیم و فراگیری یک پدیده اشاره دارد . اینکه این مشکل صرفاً مسأله یک روستای صد نفره نیست. مسأله‌ای است که حتی در شهرهای بزرگ هم با آن مواجه‌ایم.

اشتباه طراحی سبد غذایی
سوهانی، کارگردان مستند « مادرکشی» در ادامه نشست ضمن اشاره به اُفت آب‌های زیرزمینی کشور افزود: در گذشته در هر فصل یک یا چند نوع میوه مخصوص همان فصل و اقلیم را مصرف می‌کردیم، امروزه در طول سال بیشتر میوه‌ها در سبد غذایی خانوارها هستند. وقتی در تمام طول سال تقاضای مصرف داریم باید جایی هم باشد که در تمام طول سال تولید کند. در فناوری‌های سنتی همه این توجهات و دقت‌ها دیده می‌شد ولی فناوری‌های مدرن منقطع از گذشته، به این مسائل توجهی ندارند و فقط به تولید بیشتر فکر می‌کنند و موفقیت را در تولید هرچه بیشتر به هرقیمتی می‌بینند.
میثم مهدیار پژوهشگر و جامعه شناس در ادامه نشست گفت: بحث من درباره مستند ناظر به حوزه الهیات توسعه در ایران است. وی با اشاره به وجود دو رویکرد پیوست‌گرا و گسست‌گرا در تحلیل و فهم مفاهیم توسعه غربی گفت: در رویکرد گسست‌گرا اعتقاد این است که اساساً مدرنیته و تفکر مدرن یک گسستی از سنت است. در نگاه پیوست گرا این ایده مطرح است که مدرنیته غرب دقیقاً از دل سنت و تاریخ غرب ایجاد شده است و چیزی جدا از آن نیست. هر دو رویکرد هم متفکران صاحب نامی به عنوان موافق و مخالف دارند. این دو رویکرد می‌خواهند نشان دهند که مدرنیته و تفکر مدرن چگونه از دل سنت تاریخ به وجود آمد؟ وی افزود: وضعیت فعلی جامعه ما را با هر دو تلقی می‌توان تحلیل کرد. یک تلقی معتقد است چون ما هم در مسیر و جذبه توسعه افتادیم همان تلقی که غرب از توسعه، از استعمار و از بهره‌برداری بی‌حدوحصر از جهان و منابعش دارد به ما هم سرایت کرده است و ما هم مثل آنها رفتار می‌کنیم منتها با یک فاصله و اختلاف زمانی. یک زمانی در دهه هفتاد میلادی در یک روز در لندن ۴۰۰۰ نفر به دلیل حجم بالای آلودگی هوا مردند. بعد از این حادثه نشستند و فکر کردند چگونه آلودگی را کاهش دهند و حوادثی از این دست بود که باعث شد به این فکر کنند که چگونه تبعات مدرنیته را کنترل کرده یا کاهش دهند. ما نیز معمولاً با سرعت کمتری همان راه را می‌رویم. به دنبال مدرنیته می‌رویم. اگر جامعه دچار مشکلات ناشی از آن شد برایش دنبال راه حل و علاج می‌گردیم. حالا سؤال و بیشتر از سؤال، تعجب این است که جامعه ما که دقیقاً آن راه و مسیر غرب را در پیش نگرفته است؛ غرب با فاصله گرفتن از اعتقادات و الهیات وارد مدرنیته شدند. ولی درجامعه ما وقتی هنوز دین جریان دارد و نهادهای دینی قدرتمندند و باور و اعتقاد عامه مردم هم همین است و هنوز دستگاه تبلیغ دینی فربه‌ای داریم، پس آن گسست غربی در جامعه ما اتفاق نیفتاده است. پس چگونه این مسأله توجیه می‌شود؟ وی افزود: من بیم این را دارم که نکند دقیقاً از دل نگاه و جهان‌بینی سنتی ما این رفتار مخرب با طبیعت و این حرمان نُضج گرفته باشد؟ ولی متاسفانه ظاهراً همین تحلیل درست است و از دل جهان‌بینی سنتی ما که قاعدتاً باید یک جهان‌بینی کل‌گرا باشد و جهان را یک کل واحد و هماهنگ ببیند و محیط‌زیست و منابع خود را از این منظر سیستماتیک مورد حفاظت خود قرار دهد، این اتفاق افتاده است.
حالا این سؤال مطرح است که چگونه از دل آن نگاه سنتی کل گرا که هنوز هم تداوم دارد از دلش این مدل توسعه وحشی و تخریب‌کننده در می‌آید؟ سؤال اصلی این است که چرا ما توسعه غربی را پذیرفتیم و حتی خیلی بیشتر از آنها به آن ایمان آوردیم و ازین جهت به تبعات آن توجه نکرده و نمی‌کنیم؟
مثلاً قبلاً در همین جهان شناسی و زیست بوم شناسی سنتی در استفاده از زمین کشاورزی یک‌سال به زمین استراحت می‌دادند و حتی قرق‌بندی و آیش می‌کردند. چه اتفاقی در جهان‌بینی ما افتاده است که این تضادها را متوجه نشدیم و به نظر می‌رسد که دقیقاً همان جایی که احساس کردیم خیلی اصول‌گرا و بنیادگرا هستیم همان جا بیشترین ضربه‌ها را به محیط زیست زدیم! این را در جهاد سازندگی آن زمان می‌توانیم به عینه ببینیم. نهادی متشکل از نیروهای انقلاب و مؤمن و معتقد که حتی بدون توقع دستمزد در روستاهای دورافتاده فعالیت می‌کردند. ولی خود آنها از عوامل مهم تخریب محیط زیست شدند. چگونه آنها این تناقض را احساس نمی‌کردند؟ تبیین من این است که وقتی این تناقض احساس نمی‌شود که فعالیت‌ها و اقدامات خود را یک امر دینی و ارزشی بدانید و وقتی نگاه دینی به این قضیه دارید حتی ممکن است بی محاباتر از غرب به این تخریب بپردازید چون فکر می‌کنید دارید ثواب می‌کنید.

۵۰۰ تعریف فرهنگی داریم
سؤال دیگر این است که در الهیات دینی ما چه اتفاقی افتاده است که علاوه‌بر اینکه این تضادها را احساس نکردیم بلکه آنها را هم‌جهت هم دانستیم؟ وی در پاسخ این پرسش گفت: به نظر می‌رسد در چند دهه گذشته در الهیات دینی ما اتفاقاتی افتاده است و امر اجتماعی در نسبت با امر فرهنگی به محاق رفته است. در دوره‌هایی به واسطه اتفاقاتی که برای ما افتاد ما یک معنایی از فرهنگ برداشت کردیم که به واسطه آن معنا، ساختارهای اجتماعی و عینیت اجتماعی نادیده گرفته می‌شوند. ما تقریباً ۵۰۰ تعریف گوناگون از فرهنگ داریم. در این تعاریف هر دو وجه عینی و ساختاری و وجه ذهنی و سابجکتیو فرهنگ مورد توجه‌اند. در این تعاریف فرهنگ را هم ناظر به ذهنیات می‌دانند و هم ناظر به ساختارهای اجتماع و حتی ابزارآلات را هم جزو فرهنگ تلقی می‌کنند. از یک زمانی به بعد وجه عینی از تلقی ما از فرهنگ حذف می‌شود. ما برای سال‌های متمادی فرهنگ را یک امر والا و خوب در نظر می‌گرفتیم نه چیزی که جریان دارد و هست.
به نظرم یکی از این اتفاقات، کشف نفت در جامعه ماست. در حقیقت نفت اگرچه فرض می‌شود که یک پدیده صرفاً مادی است اما در واقع تاثیرات معرفتی دارد و باعث جدایی ما از واقعیات عینی می‌شود و به سمت ذهنیات سوق می‌دهد. چون تا وقتی که نفت هست نیاز به مواجهه با واقعیت نیست. حتی به علم هم نیاز نداریم. هر علم و تکنولوژی که نیاز داریم را خریداری می‌کنیم.ترجمه می‌کنیم. کلاً هر چه نیاز داشته باشید وارد می‌کنیم. در نهایت این قطع ارتباط با واقعیت‌ها باعث ذهن‌گرا شدن جامعه می‌شود. این ذهن‌گرایی باعث می‌شود که معنای خاصی از فرهنگ در ذهن ما شکل بگیرد. علاوه بر اکتشاف نفت در سال ۱۳۰۰ به عنوان یکی از نقاط عطف تحولات اجتماعی، همسایگی ما با شوروی سابق در زمانی که مارکسیست‌ها و جریان‌های چپ رونق داشتند نیز نقطه عطف دیگری را ایجاد کرد که جذابیت بحث‌هایشان باعث جذب تعدادی از جوانان مسلمان به عقاید مارکسیستی شد. امر اجتماعی و عینی برای مارکسیست‌ها بسیار مهم است و آنها همه چیز را عینی می‌بینند. علامه طباطبایی به عنوان یک فیلسوف برای مقابله با جذب جوانان مسلمان به سمت مارکسیسم سعی می‌کند در یک دوگانه سازی با صورت‌بندی فلسفه اسلامی به صورت ذهن گرایانه راه‌های جذب به سمت مارکسیم را ببندد. کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم را برای مقابله با همین جریان می‌نویسد. این کتاب یک نقطه عطف تاریخی ایجاد می‌کند و جریان فکری را در ایران معاصر بر می‌سازد که ذهن‌گرایی شاخصه اصلی آن است. برجستگان این رویکرد هم شهید مطهری، مصباح و سروش‌اند.

کسی به عدالت اجتماعی اهمیت نمی‌دهد
در دیدگاه ذهن‌گرایانه هر تغییری که قرار است در جهان رخ دهد، قبلش باید در ذهن ایجاد شود. اصلاح جامعه در عینیات نیست بلکه باید ذهن‌ها را ابتدا اصلاح کرد. در حالیکه مارکسیست‌ها دقیقاً تفکری متضاد با این روند داشتند و معتقد بودند باید نخست شرایط اقتصادی و عینی طبقاتی تغییر کنند تا بعد ذهن‌ها عوض شوند. به‌واسطه سیطره این نگاه ذهن گرایانه، نگاه کنید که نخستین حرکت جدی بعد از انقلاب، قضیه انقلاب فرهنگی بود. همین الان هم حتی وقتی در محلی مثل مسجد هم می‌خواهند کار فرهنگی انجام دهند فعالیت‌های تربیتی می‌کنند. البته در این میان حضرت امام؟ره؟ و رهبر انقلاب از جریان سنتی حوزه مستثنی‌اند و به دلیل تجربه حکومتی، هم به عینیات توجه دارند و هم به ذهنیات و آنها را دو بال در کنار یکدیگر می‌دانند. مثلاً توصیه امام به ایجاد وزارت جهاد سازندگی در کنار بحث‌های عدالت اجتماعی و جنگ فقر و غنا شاهد این توجه است. همینطور وقتی کتاب قاموس عدالت که مجموعه دیدگاه‌های رهبری درباره مسائل اجتماعی و عدالت اجتماعی و مبارزه با فقر و فساد و تبعیض است را مرور می‌کنیم، متوجه می‌شویم که ایشان این تاکید را دارند؛ اما این نگاه در متن جریان انقلابی فهم نمی‌شود و مثلاً شما الان می‌بینید که کتاب «دغدغه‌های فرهنگی مقام معظم رهبری» که بیشتر مسائل مربوط به کتاب و آموزش و تربیت و سینما و … است به چاپ نزدیک به ۱۰۰ می‌رسد ولی آن کتاب قاموس عدالت به چاپ دوم هم نرسیده است. یعنی خوانش جامعه مطابق همان جریان سنتی است که از علامه به شکل جدی‌تری آغازشده است. شما ببینید در این سال‌ها هر مشکل عینی اجتماعی هم که پیش آمده ما مبتنی بر همان ذهن‌گرایی سعی کرده‌ایم با امور ذهنی به آن پاسخ دهیم: جنگ نرم، تحول در علوم انسانی، اسلامی کردن دانشگاه و….
جالب هم اینجاست که به خاطر همین رویکرد ذهن‌گرایانه و ندیدن امر اجتماعی در کنار امر فرهنگی حتی قدمی در این تحولات نرم هم موفق نبوده‌ایم و برای تولید علم به جای توجه به واقعیات عینی اجتماعی صرفاً در یک چرخه نامعلومی به صیقل زدن دستگاه معرفت شناسانه مشغول شده‌ایم و فکر می‌کنیم راه تولید علم ابتدا از ساختن دستگاه‌های معرفت‌شناسانه و روش‌شناسانه می‌گذرد.

اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در print
اشتراک گذاری در email
اشتراک گذاری در facebook

آثار مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *